جریان زندگی، حشره ای به نامِ ؟
از زمانی که شروع کردم به نوشتن حرف نگفته روی دیوار و چند تایی از آنها را اینجا منتشر کردم، این اولین بار است که حرف نگفته روی دیوار، به جای چند کلمه ،چند جمله و پاراگراف خواهد داشت.
سال ها شاهد این هستم که افراد خانواده، دوستان دور و نزدیک، پس از مدتی کارکردن در سازمانی و ضمن دارا بودن شغلی که خیلی ها آرزوی آنرا را دارند، فرسوده و خسته هستند.
خواندن مطالب مربوط به کیفیت زندگی کارکنان همواره برای من لذت بخش بوده است ولی راهکارهایی که ارائه می شود، عمدتا در مورد سازمان هاست و حلقه ی مفقودی در این میان احساس میشود که بدون توجه به آن، تلاش سازمانها برای افزایش کیفیت زندگی کاری کارکنان، تاثیرات کوتاه مدت خواهد داشت. این حلقه مفقوده در وجود خود کارکنان است و شاید سازمانها به سختی بتوانند آنرا کشف کنند.
پس ما می توانیم با شناخت بهتر از خودمان، در عین حال که این حلقه گمشده را پیدا میکنیم، کمک کنیم تا هزینه های مادی و معنوی و زمانی، چه برای خودمان و چه برای سازمانی که کار میکنیم و یا قرار است کار کنیم، کاهش یابد.
با این مقدمه، به سراغ بحث اصلی من در این نوشته می رویم. خانم رزیونیسکی دانشیار رفتار سازمانی در دانشگاه ییل (Yale) است. او می گوید بیشتر انسان ها نسبت به کار خود، یکی از سه نگرش زیر را دارند:
کار= کار
کار= مسیر شغلی
کار= موقعیتی برای انجام وظیفه
وقتی شما به شغل خودتون به شکل کار نگاه کنید، با وجود داشتن درآمد خوب مدام به فکر رسیدن آخر هفته و رفتن به تعطیلات هستید.
وقتی به کار بعنوان مسیر شغلی نگاه میکنید، تمام سعی و تلاش خودتون را انجام می دهید، تا بتوانید ترفیع بگیرید و در شغلتون ارتقا یابید. پس ساعت های طولانی کار میکنید، تا دفاتر و اتاق های بزرگتری تجربه کنید. یعنی به جای جست و جو معنی و مفهوم کار، به دنبال موفقیت و پیشرفت هستید.
وقتی کار بعنوان موقعیتی برای انجام وظیفه است، ذات کار رضایت بخش است. وسیله ای برای رسیدن به هدف دیگری نیست. بنابراین کار برای فرد لذت بخش خواهد بود. اینکه کارمان را کدام یک از انواع بالا بدانیم ، بیش از آنکه به طبیعت کار مربوط باشد به برداشتهای خودمان مربوط است.
گاهی اوقات خوانده ایم و دیده ایم، که پول و قلب(علاقه به کار) باید دارای تعادل باشد. چرا که وقتی به پول زیادی دست پیدا می کنیم، از یک مرحله ای به بعد بین پول و رضایت و لذت از زندگی همبستگی خاصی وجود ندارد.
هدفم تا اینجای نوشته این بود که بگویم، در کنار توجه به پول و ارتقا و ترفیع گرفتن در سازمان، توجه به عشق و علاقه زندگی و آنچیزی که شما از انجامش لذت میبرید نیز با اهمیت است. سال ها کار میکنید بی آنکه معنا و مفهوم کار خود را بدانید.
جیم کالینز نویسنده کتابهای از خوب به عالی، و ساختن برای ماندن،سه سوال در مورد جریان زندگی و یافتن معنا برای کار مطرح می کند:
1) شما برای انجام چه کاری خوب هستید؟
2) مردم برای چه کاری به من پول می دهند؟
3) شما بدنیا آمده اید که چه کاری را انجام دهید؟
اگر فقط به سوال اول و دوم فکر کنیم، ممکن است مهارت بالایی در انجام کار کسب کنیم، اما رضایت درونی را نخواهیم داشت. سوال سوم است که رضایت درونی شما را تامین میکند.
جیم کالینز از دوران مدرسه خود مثال میزند که دانش آموز پر تلاشی بود، و به حقایق علمی و کشف آنها علاقه زیادی داشت، به همین دلیل در یکی از روزها حشره ای را داخل ظرف شیشه ای قرار میدهد، تا بتواند نحوه ی غذا خوردن، بال زدن و شکل ظاهری آن را خوب مشاهده کند.
سال ها بعد از این ماجرا، زمانیکه رضایت درونی را کسب نکرده بود، خودش را در ظرف شیشه ای قرار داد، و نام آنرا حشره ای به نام جیم نهاد. بیش از یکسال لحظات زندگی خود را ثبت کرد، و سعی کرد تا از علایق زندگیش شناخت بدست بیاورد. شناخت او از خودش، او را به سمت آموزش دادن سوق داد.
شاید اکنون نوبت ما است تا خودمان را درون ظرف شیشه ای بگذاریم و لحظات زندگیمان را برای مدتی ثبت کنیم. اینکار به شناخت بهتر خودمان کمک خواهد کرد.
موفق و پیروز باشید. سعید رنجبر
پاسخ دهید
برای ارسال نظر باید وارد شوید.