از سعیدرنجبر فوتبال تا سعیدرنجبرکارآفرین چقدر فاصله است؟

مرداد سال 1369 در تهران بدنیا آمدم. 9 سال بعد یعنی مرداد سال 1378 برای اولین بار تجربه ی بازی کردن در تیم باشگاهی را بدست آوردم.

اوایل چندان اوضاع مناسبی از لحاظ وضعیت بدنی نداشتم. یعنی بیشتر از آنچه که باید اضافه وزن داشتم. اما بهرحال استعداد ورزشی در خون من بود. اولین ورزشی که انجام دادم ژیمناستیک بود، مربی اون موقع ها که الان اسمش در خاطرم نیست می گفت: تو خیلی زود پیشرفت می کنی اما دست های تو ضعیفه و باید تقویتش کنی.

میخواست از گرانش زمین که هر چه بر او فشار بیاوری، او هم بر تو فشار می آورد، دستان من را قوی کند. شاید اشتباه میکرد چون آن کاری او میکرد، من را هر روز بیشتر از پیش عاشق توپ فوتبال میکرد. چرا که میتوانستم با وجود ضعف اضافه وزن، حداقل میان همسالان خودم، خوب و موثر مانور بدهم.

همه ی آن اضافه وزن ها، ضعیف بودن دستها در طی سال های بعد شده بود، نقطه ی قوت من. چون بعد از تمرین می ماندم دور زمین می دویدم، شکم و شنا می رفتم تا حس کنم حداقل از لحاظ ظاهری دارم به بازیکن مورد علاقه ام در تمام دوران یعنی زیدان تبدیل میشوم. تا همین حد بگم که عدد مورد علاقه ام عدد هفت بود. اما در سال هایی که زیدان را میدیدم عدد پنج برایم مقدس شده بود. سرم را با ماشین میزدم تا نزدیک به سر بدون موی زیدان شود. تمام آن سال ها گذشت و گذشت. خاطراتی که بیشتر شیرین بود تا تلخ تمام شد. خاطراتی که می توانست تا سال ها بعد نیز ساخته شود، اتفاقا روزهایی که بعنوان کاپیتان پیکان بازی می کردم، خیلی زیاد به خاطره سازی برای خودم و دیگران نزدیک شده بود. 

آن سال ها با مصدومیتی جدی روبه رو شدم و برای همیشه ورزش حرفه ای را کنار گذاشتم. ورزشی که ندیدنش در یک هفته و فقط در یک هفته میتواند باعث شود از تمام ویژگی های یک انسان آرام و درون گرا خارج شوم، و به یک انسان پرخاشگر و غیر قابل تحمل تبدیل شوم.

گذشت و گذشت و درس و دانشگاه شروع شد. ترم های اول کارشناسی خوب نبود، چون درگیری ذهنی من، دغدغه هایم، رویاهایم، امید و انگیزه ای که داشتم تبدیل به یک بلاتکلیفی بزرگ شده بود. من هرگز نسبت درس بی تفاوت نبودم، اما در آن سال های فوتبال تمام وجودم شده بود فکر اینکه چگونه توپ را استپ کنم، چگونه با توپ بچرخم، نحوه ی خوشحالی کردن بعد از گل را تمرین می کردم، و دیگر با وجود این علایق درس در اولویت های اول و دومم نبود.

اما شد.

بهتر است بگویم دوباره شد. چون هرگز بی تفاوت نبودم.

ترم های بعد فوق العاده بود. 

کارشناسی ارشد هم اگر از ترم آخر فاکتور بگیرم، فوق العاده بود. البته در کارشناسی ارشد فهمم از درس و دانشگاه و استاد و همکلاسی بالاتر رفت. به همین دلیل بسنده به حرف های استاد نکردم، به جزوات و کتاب هایی که معرفی می کردند، اکتفا نکردم. کتاب و مقاله خواندم، به کنفرانس های دانشگاه شریف و دانشگاه تهران رفتم. سعی کردم به استادای بزرگ مدیریت ارتباط برقرار کنم، از خلق آنها تاثیر بگیرم. فهمیدم اگر می گویند ریاضی مادر تمام رشته هاست، این مدیریتی که من می خوانم پدر همه ی رشته هاست. این پدر باید تو ایران ارزش آفرینی کند. 

همیشه دلم می خواست موفق باشم، از عادی بودن و وقت گذرانی بیهوده بیزار بودم. باید حتما خودم را در جایی به چالش می کشیدم. رقابت می کردم. اولین مسیرهایی که در ذهنم برای ارزش آفرینی شکل گرفت، کلاس های دکتر موسی خانی و دکتر حسام زندحسامی بود. دکتر موسی خانی همیشه از طلا بودن وقت می گفت و اینکه دانشجوی مدیریت باید ارزش آفرین باشد. دکتر زندحسامی میگفت از هزینه های فرصتی که در زندگی دادید درس بگیرید. ارزش آفرینی یعنی بتونی یک مشکلی را حل کنی، یک راه حل ارزان تر به جامعه بدهی و جامعه و مشتری حاضر باشه، هزینه ی این ارزش آفرینی تو را با کمال میل بپردازد.

ارزش آفرینی من در کنار فروش محصولات شرکت و بازرگانی آن، نیاز به ارزش آفرینی بزرگتری داشت. نیاز بود خودم خواب به چشم نداشته باشم. نیاز بود تا خودم معنی بی پولی و مدیریت آن را در عمل لمس کنم. باید خودم در عمل چالش های صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن با کارمندان را پشت سر می گذاشتم.

گذشته ایده هایی را میتواند برای آینده داشته باشد. گذشته ی ورزشی با راه اندازی مشترک سایت رزرواسیون آنلاین ورزشی همراه بود. اما تعداد سالن های خصوصی در ایران بسیار محدود است. با وجود محدود بودن سالن ها، اما همان سالن های محدود هم زیر نظر شهرداری و آموزش و پرورش و سپاه بود و عمده ی این ارگان های دولتی هم از خارج خودشان را نمی پذیرند. ملاقات های متعدد با مسئولین ورزش و جوانان استان تهران و البرز با قول هایی همراه بود که خیلی جدی گرفته نمیشد.

بعد از تجربه ی مفید و اما ناموفق رزرو ورزش امروز در حال راه اندازی سایتی در زمینه ی گردشگری هستم. خیلی خوشبینم که اینبار ارزش ایجاد شده ام را جدی بگیرند. قطعا دلم می خواهد بعدها که به این نوشته سر میزنم، با افتخار بخوانمش. 

حتما در آینده از خواننده ی عزیز اینجا دعوت خواهم کرد تا نظراتش را در مورد سایت جدید و مسیر جدید ابراز کند. از دوستان خودم هم که لطف دارند و اینجا را می خوانند هم تقاضا دارم، در مورد این سایت جدید نظرات خودشان را به من بگویند. 

 

پاسخ دهید