دنیای زیبای سیستم ها (1)

هر چه بیشتر در مورد سیستم ها مطالعه میکنم، شیرینی و لذت دانستن آن بیشتر و بیشتر می شود.

در دنیای زیبای سیستم ها به سراغ نویسندگان بزرگ علم سیستم و تفکر سیستمی خواهیم رفت.

از راسل ایکاف یکی از بنیانگذران تفکر سیستمی خواهیم گفت. کتابهای طراحی آرمانی، برنامه ریزی تعاملی او را ورق خواهیم زد، از پیترسنگه و کتابهای پنجمین فرمان، رقص تغییر، پنجمین فرمان در میدان عمل خواهیم گفت. آثار یکی از اندیشمندان ایران زمین یعنی جمشید قراچه داغی را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

راسل ایکاف استاد دانشگاه پنسیلونیا بود. از او کتابها و مقالات بیشماری در مورد سیستم ها و تفکر سیستمی به جای مانده است.

در هر صورت فهم کتاب های او نیاز به زمان و وقت بیشتری دارد تا خواندن کتابهایی در حوزه ی تبلیغات و بازاریابی.

همین حالا که در حال نوشتن هستم، کتاب برنامه ریزی تعاملی راسل ایکاف را میخوانم. کتابی فوق العاده برای شناخت و تشریح سیستم ها، برای شناخت کل به جز و نه جز به کل.

البته کتاب طراحی آرمانی که برای شرح بیشتر برنامه ریزی تعاملی توسط او نوشته است، کمی از لحاظ فهم و درک نوشته هایش ساده تر است.

جمشید قراچه داغی در کتاب آشفتگی و پیچیدگی محیط کسب وکار خود به نقش ارزنده ی راسل ایکاف به عنوان یک دوست و همکار در تلفیق اندیشه های شرقی و غربی و پرورش تفکر سیستمی اشاره می کند.

لحظه ای به بدن انسان بعنوان یک ارگانیسم زنده نگاه کنید. همه ی اجزای بدن انسان مهم هستند و هیچ یک مهم تر نیست.

قلب ومغز و ریه و کبد و چشم در کنار هم و رابطه ی تعاملی و وابستگی متقابل تشکیل انسان می دهند.

سال های سال است که محیط زندگی ما دستخوش تغییرات فراوانی شده است و در آینده نیز احتمالا سرعت این تغییرات افزایش خواهد یافت.

بنا به ماهیت فُوراِستادی نوشته هایی که منتشر میشود، باید پاسخگوی برخی از پرسش های مدیریتی باشد. به همین دلیل مثال ها عمدتا در مورد سازمان ها عنوان خواهد شد.

قراچه داغی در کتاب مدیریت آشفتگی و پیچیدگی به خوبی در مورد نیاز به تفکر سیستمی در بخش اول کتاب اشاره میکند.

وقتی به دوران صنعتی شدن نگاه می کنیم، یاد فورد و ماشین T سیاه رنگ میافتیم. دورانی که نگرش مکانیکی مطرح بود. انسان ها به عنوان ماشین فرض می شدند. انسان هایی که بدلیل فقر و شرایط بد اقتصادی ناگزیر بودند تا فعالیت های ماشینی را هر روز و هر روز تکرار کنند.

در این دوران نگرش بی ذهنی حاکم بود. همانند قطعات یک خودرو، فعالیت های انسان ها در محیط کار بصورت جز به جز طراحی میشد. هر نفر تنها یک کار کوچک را در خط مونتاژ بر عهده داشت.

افکار و عقاید انسان ها مهم نبود، تنها چیزی که مهم بود تولید بیشتر با زمان کمتر و هزینه ی کمتر بود. به گونه ای که در آن دوران تولید به بیشترین میزان خود رسید و با همه ی تولیدات قبل از آن دوران برابری می کرد.

آنچه در دوران صنعتی بعنوان یک ابزار مطرح شد، استفاده از تحقیق در عملیات برای شناسایی راه های بهینه بود.

با گسترش هر چه بیشتر تکنولوژی و ارتباطات، کشاورزانی که در کارخانه ها تبدیل به گارگران نیمه ماهر شده بودند، اکنون می توانستند انتخاب کنند تا توانایی خودشان را ارتقا دهند.

دوران بعد از صنعتی شدن، دوران خودسازماندهی بود، دورانی که از آنتروپی منفی برای بازگشت سیستم به حالت اول نام برده میشد.

سیستم ها به سیستم های تک ذهنی نام گرفتند. یعنی نوعی از سازمان ها که دارای بخش مرکزی بودند و یک بخش عملیاتی جدا از بخش مرکزی.

بخش مرکزی سازمان ها، همانند مغز در بدن انسان عمل می کرد. همه ی کارمندان و همه ی اندام های زنده تابع مغز بودند. کبد نمی توانست به ریه شک کند که او کم کاری می کند.

سیستم های تک ذهنی همان سایبرنتیک است. ترموستات با کنترل دمای هوا خود تنظیم است. لحظه ای اگر ترموستات دارای مغز می بود، دمای خانه دچار مشکل می شد.

اگر اجزای سیستم فکر می کردند و دست به انتخاب می زدند، دیگر سیستم های سایبرنتیک یا تک ذهنی پاسخگوی تعارضات و چالش های سازمانی نبودند.

از همین رو وارد فاز سوم تفکر، یعنی تفکر سیستمی می شویم. وارد فاز چند ذهنی یا اجتماعی-فرهنگی میشویم.

رفتارهای اجتماعی ما، از دی اِن اِی فرهنگ ما برمی آید. در این رفتار سیستمی رفتار افراد و اعضای آن بصورت هدفمند است و نمی توان آن را بوسیله ی تفکر مکانیکی توضیح داد.

انسان ها قدرت انتخاب دارند. با دستیابی به یک هدف، در پی یافتن هدف دیگری است. در تفکر تک ذهنی آنچه در داخل یک سیستم برقرار بود بیشتر از جنس انرژی محور بودن است.

در سیستم انرژی محور قوانین فیزیک کلاسیک مطرح است. رفتارها قابل پیش بینی است. اما در یک سیستم چند ذهنی رفتارها بر پایه اطلاعات قرار دارند، یعنی اطلاعات محور هستند.

در سیستم تک ذهنی می شود مثال های زیر را عنوان کرد: زمانی که شرکت های بزرگی همچون آی بی اِم، اَپل، جنرال الکتریک به مغز خودشان وابسته هستند. زمانیکه راننده ی خودرو می خواهد به دیوار بکوبد، خودرو ناگزیر اینکار را خواهد کرد.

اما در بخش اطلاعات محور ما برپایه شناخت عمل میکنیم. سواری بر اسب را در نظر بگیرید، کیفیت اسب سواری به برقراری اطلاعات و شناخت اسب از اسب سوار بستگی دارد. در تعارضاتی که میان انسان ها در سیستم چند ذهنی مطرح است، معمولا به کمبود و ناقص بودن اطلاعات میان دو طرف اشاره می شود.

در ادامه ی نوشته هایی که در زیر سرفصل دنیای زیبای سیستم ها قرار می گیرد، می خواهیم با هم یاد بگیریم که برای شناخت دنیای پیرامون خودمان، برای شناخت طبیعت، نیازی نیست تا به رابطه ی علت و معلولی بسنده کنیم. لازم نیست تا از تجزیه و سپس تحلیل برای شناخت بهره ببریم. باید یاد بگیریم که شناخت از کل به جز قابل دستیابی است. باید به جای توصیف از تشریح پدیده ها و عناصر طبیعت نام ببریم. می خواهیم یاد بگیریم به سیستم ها به عنوان یک کل نگاه کنیم که خود این کل، از یک کل جامع تر تشکیل شده است.

پاسخ دهید